فروپاشی خانواده در جامعه سکولار
چکیده
این مقاله به بررسی افزایش فروپاشی بنیان خانواده در جامعه آمریکا می پردازد. علاوه بر این، تحقیق حاضر ثابت می کند که ارتباط آشکاری میان فروپاشی خانواده و مشکلات جامعه وجود دارد. با بررسیهای انجام شده مشخص گردید که طلاق عاملی است که منجر به افسردگی کودکان می شود. علل جرم و جنایت خشونت آمیز، در نتیجه روابط شکستخورده عاشقانه در ازدواج و زندگی است. فروپاشی بنیان جامعه بهطور مستقیم از این شکست ناشی می شود. پرداختن به ریشه ها و علل این مسئله نیازمند فهم عناصر حیاتی حمایت از خانواده و زندگی اجتماعی است. یکی از قوانین اصلی در دستورالعمل های اخلاقی سنتی در همه جوامع، در همه دورانها و در همه فرهنگ ها، ممنوعیت تولد کودکان پیش از ازدواج است. جوامع در همه جای دنیا اینگونه تشخیص دادهاند که این ممنوعیت برای ایجاد ثبات اجتماعی و رشد جمعیت متناسب با یک جامعه، لازم است. متأسفانه برخلاف عواقب فاجعهبار، این ممنوعیت امروزه در تمام سطوح جامعه آمریکا نادیده گرفته می شود. هر زمان که در جامعهای، بنیان خانواده این چنین از هم پاشیده شود، آن جامعه نیز متلاشی می گردد. در قرن نوزدهم، تعدادی از متفکرانی که گرایش سکولار داشتند، به دنبال توسعه مفهوم علمی مدرن از انسان و جهان بودند. در این فرایند، تحول ایده های چندگانه ای مورد بررسی قرار گرفتند که به جدایی انسان مدرن از خداوند کمک کرد و درک ما را از حقایق اصلی اخلاقی به اشتباه انداخت. همانطور که این عقاید رواج یافتند، وجدان مردم نیز تضعیف شد و این امر باعث فروپاشی بنیان خانواده شد. نظریات مدرن، نهادهای بزرگ قرن بیست و یک آمریکا را تحت تأثیر قرار داده اند و به ایجاد جوّی فرهنگی و اخلاقی منجر شدهاند که باعث فروپاشی خانواده ها در سه دهه گذشته این قرن شده است.شکی نیست که امروزه دولت ایالات متحده قدرتمندترین کشور جهان است. همانطور که ما خود را برای ورود به هزاره جدید آماده می کنیم، آمریکا مسیر تکنولوژی را هدایت می کند و اقتصاد آمریکا قویترین اقتصاد جهان است. اما در عین حال ملت ما با مشکلات شدیدی مواجه است. به نظر می رسد که در آینده، بافت اجتماعی جامعه ما، به خاطر وجود شکافهایی که در خود دارد، شروع به فروپاشی کند. هر روز ما با گزارشهایی از جنایت، خودکشی نوجوانان، استعمال مواد مخدر، سوء استفاده از ازدواج و کودکآزاری روبهرو هستیم. سال گذشته ما با گزارشی مواجه شدیم که پیش از آن برای ما غیر قابل تصور بود، نوجوانان یازده و چهارده ساله در کمین کشتن معلمان و دانش آموزان در مدرسه ای در آرکانزاس بودند و اخیراً یک نوجوان پانزده ساله در اورِگان، پدر و مادر خودش را به قتل رساند و سپس گروهی از همکلاسی هایش را در کافه تریای دبیرستان به آتش کشید.
ـ فروپاشی خانواده در قرن 21
نگرانی خاص ما در این مقاله، افزایش فروپاشی بنیان خانواده های منسجم در جامعه است. موارد زیر برخی از حقایق جمع آوری شده توسط دکتر تایلر هِندیکس از ارزشهای بنیادی واقعی خانواده ها می باشد: از سال 1901 تا 1970، نرخ طلاق تا هفتصد درصد افزایش یافته است. در سال 1900 پنجاه و شش هزار و در سال 1992 یک و دو دهم میلیون طلاق در آمریکا به ثبت رسیده است و در کل، افزایشی هفتصد درصدی را با در نظر داشتن رشد جمعیت شاهد بوده ایم. از سال 1970 تا 1992، نرخ طلاق دویست و هفتاد و نه درصد افزایش یافته است؛ شمار کودکانی که والدینشان طلاق گرفته اند، تا سیصد و پنجاه و دو درصد افزایش یافته است که این به معنی دو و هفت دهم میلیون خانواده بی سرپرست است که چهل درصد آنها شامل کودکان می باشد.شش ماه پس از ازدواج، پنجاه درصد زوجین جوان به ازدواجشان شک میکنند. سی و نه درصد حداقل هفته ای یک بار دعوا می کنند و چهار درصد حاضرند حداقل برای یک شب هم که شده، از هم جدا باشند. بین سالهای 1970 تا 1992، درصد زوجین متأهلی که فرزنددار شده اند، تا سه و یک دهم درصد کاهش یافته است. اما تعداد خانواده های تکوالد تقریباً دو برابر شده است. در سال 1960، دویست و چهل و سه هزار کودک با پدر یا مادر مجردی زندگی میکردند که ازدواج نکرده بودند؛ در سال 1993 این رقم به شش و سه دهم میلیون نفر رسید. هر ساله یک و دو دهم میلیون کودک در خانواده هایی بدون وجود پدر متولد می شوند. در آمریکا یک و هشت دهم میلیون کودکِ محبوس در خانه وجود دارد. بیست سال پیش، هفده درصد از کودکان آمریکایی بدون حضور پدرانشان بزرگ شدند و هشت میلیون کودک با مادرانشان زندگی میکردند؛ این رقم در سال 1995 به بیست و سه میلیون کودک رسید. سه نوع رشد سریع خانواده در ایالات متحده در سالهای 1980 ـ 1990 وجود داشته است که شامل: 1. خانوادههایی تنها با حضور مادر؛ 2. خانواده های ترکیبی (والدین غیرصلبی)؛ 3. خانوادههای مطلقه.
ارتباط میان فروپاشی خانواده و مشکلات جامعه
علاوه بر این، تحقیق حاضر ثابت می کند که ارتباط آشکاری میان فروپاشی خانواده و مشکلات جامعه وجود دارد. حقایق زیر در این تحقیق به دست آمده است:
ـ طلاق عاملی است که منجر به افسردگی کودکان می شود.
ـ هفتاد و پنج درصد از نوجوانان معتاد به مواد مخدر از خانواده های تکوالدینی هستند.
ـ شصت و سه درصد از موارد خودکشی جوانان مربوط به خانواده های تکوالدینی است.
ـ هفتاد درصد از نوجوانان باردار، افرادی تکوالدینی هستند.
ـ هفتاد و پنج درصد از نوجوانان مراکز بازپروری از خانواده های تکوالدینی هستند.
کودکان طلاق احتمالاً پنج برابر بیش از سایر کودکان، مدرسه را رها می کنند. سه برابر بیشتر نیاز به مشاوره روانی دارند و دو برابر بیشتر نیاز به تکرار مطالب در کلاس درس دارند. بیشتر از سایر دانش آموزان در کلاس درس غیبت دارند. اغلب دیر به مدرسه می روند و مشکلات جسمی بیشتری دارند.
جودایس اس. والِرستاین در کتاب «کودکان پس از طلاق: زخم هایی که درمان ندارد» در بررسی ازدواج، یافته های خود را چنین گزارش می کند: دوازده تا هجده ماه پس از طلاق، ما خانواده هایی را یافتیم که هنوز در بحران به سر می بردند و همچنان مشکلات زیادی داشتند. بعد از گذشت پنج سال، سی و هفت درصد از کودکان دچار انحطاط اخلاقی شدند: به سختی می شود گروههای دیگری از کودکان را یافت (البته به جز کودکانی که قربانیان بلایای طبیعی هستند) که اینچنین سریع دچار مشکلات شدید روحی و روانی شده باشند. بعد از گذشت ده سال، چهل و یک درصد از کودکان طلاق دچار نگرانی، کم آموزی، خودکم بینی و گاهی مردان و زنانی عصبانی هستند. در سنین نوزده تا بیست و سه سالگی، شصت و شش درصد از دختران طلاق، زنانی هستند که نسبت به طلاق در زندگی آینده شان وحشت دارند. چهل درصد از پسران، مشکلاتی در زندگی پیدا می کنند. طلاق مهمترین و تنها عاملی است که باعث ایجاد مصیبت و ناهنجاری در زندگی می شود. جوانانی بودند که به ما می گفتند، با گذشت زمان چقدر به نهادی همچون خانواده نیازمندند، چقدر نیاز دارند که مورد حمایت قرار بگیرند و چقدر مشتاقاند که برای مسائل اخلاقی راهنمایی شوند. شمار زیادی از نوجوانان ـ از لحاظ روحی و جسمی ـ احساس می کردند که رها شده اند.
ـ فروپاشی خانواده: ریشه یابی علل آن
دکتر پاتریک فاگان، روانشناس خانواده و معاون سابق وزیر بهداشت، درمان و خدمات انسانی که در حال حاضر به عنوان همکار ویلیام اچ. جی. فیتز جرالد در مسائل خانواده در سازمان ارث، به تحقیقات گسترده ای درباره علل جرم و جنایت صورتگرفته در آمریکا مشغول است، بهطور خلاصه چنین نتیجه گیری میکند:علل جرم و جنایت خشونت آمیز، نتیجه روابط شکستخورده عاشقانه در ازدواج و زندگی است. فروپاشی بنیان جامعه بهطور مستقیم از این شکست ناشی می شود. در مقابل، پرداختن به ریشه ها و علل این مسئله نیازمند فهم عناصر حیاتی حمایت از خانواده و زندگی اجتماعی است.
اولاً ازدواج مبنای تعهد است. دوم، ارتباط عاطفی میان والدین و فرزندان میباشد. رابطه عاطفی باید در ابتدا از طرف سرپرستان ابراز شود. سومین مورد که از مورد اول و دوم ناشی میشود، توانایی کودکان در برقراری ارتباط با دیگران است. چهارم، وجود رابطه دوستی و همکاری قوی میان خانواده ها و اطرافیان است.
ـ تأثیر مثبت ایمان دینی و عمل به اصول اخلاقی
دکتر فاگان همچنین اثرات مثبت ایمان و عمل به اصول اخلاقی، شخصیت و تشکیل خانواده ای قوی را مورد بررسی قرار می دهد و توصیه هایی به شرح زیر ارائه می دهد:یکی از قوانین اصلی در دستورالعمل های اخلاقی سنتی در همه جوامع، در همه دورانها و در همه فرهنگ ها، ممنوعیت تولد کودکان پیش از ازدواج است. جوامع در همه جای دنیا تشخیص دادهاند که این ممنوعیت برای ایجاد ثبات اجتماعی و بالا بردن رشد جمعیت متناسب با ظرفیت جامعه، لازم است. متأسفانه با توجه به عواقب فاجعهبار، این ممنوعیت امروزه در تمام سطوح جامعه آمریکا نادیده گرفته می شود. هر زمان که در جامعهای بنیان خانواده اینچنین از هم پاشیده شود، آن جامعه نیز متلاشی می گردد. بازآفرینی دستورالعمل های اجتماعی اساسی تولد کودکان پس از ازدواج، هم برای خوشبختی خانواده های آمریکایی در آینده و هم برای کاهش جنایات خشونت آمیز لازم است.
ـ فرهنگ جنون آمیز آمریکا
آمریکا فرهنگ جنون آمیزی را گسترش داده است. از یک طرف ما به سطح بیسابقه موفقیت و رفاه دست یافتهایم و از طرف دیگر نتوانسته ایم به یک ساختار اخلاقی قابل اطمینان، ثبات خانواده، جامعه ای امن و یک جامعه هماهنگ و شاد دست پیدا کنیم. این تناقضی آشکار در زندگی فردی است. ما هنوز در جوانی آرزوی موفقیت مادی و رفاه را داریم، در حالی که در آموزش ارزشهایی که برای ایجاد یک شخصیت خوب خانواده هایی مستحکم و جامعه ای هماهنگ ضروری هستند، ناتوان هستیم.ـ چرخه تبهکاری
قطبنمای اخلاقی جامعه ما یعنی وجدان، دچار تباهی شده است و چرخه ای از تبهکاری ایجاد شده است. کودکان در خانواده هایی ناسالم به دنیا می آیند و بزرگ می شوند، در حالی که عاطفه و علاقه ای که برای ایجاد احساس ارزش، همدلی با دیگران و خودکنترلی لازم است را از جانب والدین خود دریافت نمی کنند و یک شخصیت خوب که برای ایجاد یک جامعه سالم ضروری است، احتمالاً کمتر روابط پایداری را که باعث گسترش تعهدات ازدواج و ثبات خانواده ها می شود، شکل می دهد. گسترش چرخه تبهکاری، مشکلات جامعه را چند برابر میکند. اگر بخواهیم جامعه آمریکا را نوسازی کنیم، ضروری است که چرخه فروپاشی خانواده ها را از بین ببریم. به منظور انجام این کار لازم است که فضای فرهنگی آمریکا را در قرن بیست و یک درک نماییم و عقایدی را که باعث اغوا و سست شدن قدرت وجدان در جامعه می شود، تعریف و مشخص کنیم.عقایدی که پیامد دارد
هر عقیده ای پیامدی دارد. مردم از راهی میروند که به نتیجه برسد؛ آنها از راههایی معین فکر می کنند و باورهای خاصی را حفظ می نمایند. این مسئله در مورد افراد، فرهنگ و جامعه صدق می کند. در دنیای مدرن امروز، نهادهای خاص همچون دانشگاه، مدارس، رسانهها و صنایع سرگرم کننده تأثیر بزرگی در شکل دادن به ادراک ما از خودمان و جهان اطرافمان دارند. چنین عقاید و دیدگاهی نه تنها با اثراتی که بر اعمال افراد دارد ارتباط برقرار می کند، بلکه نفوذ عمیقی بر سیاست های عمومی دارد که به نوبه خود بر زندگی و تصمیمات ما اثرگذار هستند.ـ عقاید مدرن سکولار
حقیقت، حقیقت است. حقایقی ایده آل که توسط عقل و علم به دست می آید، باید در توافق با حقایقی باشد که توسط مذهب و دین آشکار میشود و باید در توافق با اعمالی باشد که باعث ایجاد یک جامعه سالم همراه با محیط مرفه و مولد می گردد. در هر حال، در عمل چنین موردی وجود ندارد. مسئله بعدی که بحث بیشتری بر گسترش و ارتباط میان تفکرات سکولار را شامل می شود، ردیابی سوابقی است که به آداب یونان و تفکراتی خاص برمی گردد که در سنت ما در درجه اول بر مبنای انجیل پایه ریزی شده است. در این مبحث کوتاه فرصت کافی برای بررسی تغییرات عظیم اجتماعی و فعل و انفعالات پیچیده تفکرات سکولار و تفکرات مذهبی که در چند سال گذشته رخ داده است، وجود ندارد. برای فهم اهدافی که ما در این مقاله دنبال می کنیم، من به سادگی می گویم که ساختار تفکرات روشنفکرانه و القا شده از طریق گسترش سریع علوم در بسیاری از متفکران قرن نوزدهم، به اصالت وحی الهی برمی گردد و اینکه اصول اساسی فرهنگ یهودی ـ مسیحی مورد تردید قرار گرفت. بر اساس تصوراتی که در قرن نوزدهم از علوم وجود داشت، تعدادی از متفکرانی که گرایشهای سکولار داشتند، به دنبال توسعه مفهوم علمی مدرن از انسان و جهان بودند. در این فرایند، تحول ایده های چندگانه ای مورد بررسی قرار گرفتند که به جدایی انسان مدرن از خداوند کمک کرد و درک ما را از حقایق اصلی اخلاقی به اشتباه انداخت. همانطور که این عقاید رواج یافتند، وجدان مردم نیز تضعیف شد و این امر باعث ایجاد جوی شد که به فروپاشی بنیان خانواده منجر شد. من می خواهم با دقت، شماری از این عقاید را مورد اشاره و ردیابی قرار دهم که از طریق برخی از نهادهای ما خود را توسعه و گسترش داده اند. برخی از این عقاید مخصوصاً در حالت ترکیبی مضر میباشند:ـ خدا، مذهب و اخلاقیات، مواردی از عقاید شخصی هستند که ارتباط اندکی با مسائل اجتماعی دارند یا بیارتباطاند.
ـ انسان یک حیوان بسیار تکاملیافته است.
ـ هیچ استاندارد مطلقی وجود ندارد؛ ارزش ها نسبی هستند.ـ بنیان خانواده محصول تکامل تدریجی اجتماعی است و تنها یکی از اشکال سازمانهای اجتماعی است.
ـ مشکلات جوامع را می توان از طریق تکنولوژی و علوم اجتماعی با تأکید ویژه بر نقش دولت در مهندسی و طراحی اجتماعی حل نمود.
ـ باورهای مذهبی و سنتی
موارد زیر مطابق با عقاید یهودی ـ مسیحی و نیز سایر فرهنگ های سنتی است:ـ خدایی وجود دارد.
ـ انسان دارای روحی است که نیازمند ارتباط با خداوند است تا اهدافش را در زندگی پیدا نماید و آنها را تحقق بخشد.ـ اصول اخلاقی مطلق و جهانشمولی وجود دارند.
ـ بنیان خانواده تنها پایگاهی مرکزی برای انتقال ارزشهای اجتماعی نمی باشد بلکه نهادی مقدس است که توسط استانداردهای بسیار روشن اخلاق جنسی حمایت می شود.الف) خدا، مذهب و مورد تردید قرار دادن اخلاقیات، عقایدی شخصی هستند که ارتباط اندکی با مسائل اجتماعی دارند یا بیارتباطاند.
اگوست کنت که در سالهای 1798 تا 1857 در فرانسه زندگی می کرد، به عنوان پدر اثبات گرایی و جامعهشناسی شناخته می شود. اثبات گرایی ادعا می کند، تنها راه اثبات حقایق، اثبات از طریق روشهای تجربی علوم است. احکام مذهبی، اخلاقیات یا طبیعت متافیزیکی را نمی توان مورد بررسی قرار داد؛ زیرا آنها اهداف حقیقی نیستند، گرچه ممکن است ارزش احساسی داشته باشند. آنها به جای اینکه حقیقتی علمی باشند، یکسری عقاید و افکار هستند. کنت پیشنهاد کرد که روشهای علمی باید برای مطالعه جامعه و رفتار انسان مورد استفاده قرار گیرد و برای دستیابی به چنین هدفی، باید جامعهشناسی را شناخت. شناخت جامعهشناسی با ایجاد چندین رشته دیگر در علوم اجتماعی از جمله مردمشناسی، روانشناسی، علوم سیاسی و گسترش آمار اجتماعی دنبال شد. اصول اثباتگرایی همچنین بر مطالعه تاریخ، حقوق و فلسفه اثرگذار بود. در حقیقت علوم اجتماعی نقش بزرگی را در گسترش دانشگاهها در قرن بیست و یک بازی کرد. دانشگاه نهادی مرکزی برای آموزش رهبری مدرن آمریکا شد، علوم اجتماعی با گرایش اثباتگرایی، تبدیل به سرچشمه ای برای جنبش مترقی و لیبرال دولت مدرن گردید. ارتش بوروکرات که افراد گوناگونی از نمایندگان دولتی دولت مدرن هستند، شواهدی از میراث اثبات گرایی می باشد.
ب) انسان به عنوان یک حیوان: تکامل نتیجه جهش های تصادفی
انتشار کتاب چارلز داروین تحت عنوان «خاستگاه گونه ها» در سال 1859 نقطه عطف دیگری در توسعه دیدگاه مدرنیست بود. نظریه داروین می گوید که تکامل از طریق فرایند انتخاب طبیعی بر مبنای جهش های ژنتیکی تصادفی اتفاق می افتد و این نشان می دهد که انسان از نظر جسمی یک حیوان است. تأکید وی بر انتخاب طبیعی جهش های ژنتیکی نشان می دهد که هیچ گونه نظم ذاتی در جهان و طراحی خلاقانه ای وجود ندارد. اگر تکامل از طریق شانس تعیین شود، پس به همان میزان، انواع دیگر شکل های حیات به راحتی می توانند به سوی تکامل گسترش یابند. علوم بهتر از مذهب می تواند رشد انسان را شرح دهد. برای توضیح موجودیت انسان نیازی به خداوند نیست. خداوند، اخلاقیات و مذهب هر کدام میتوانند ساخته و پرداخته ذهن انسان باشند. همانطور که ذهن انسان شامل مواردی می شود که حاصل توسعه هوش و توانایی تفکر انتزاعی است، بشر در تلاش برای توضیح پدیده های طبیعی، مذهب را ایجاد کرد. خداوند بشر را خلق نکرد بلکه این بشر بود که خداوند را خلق نمود.ج) ارزش نسبی
بنا به «گفته های زرتشت» نوشته فریدریش نیچه در سالهای 1883 تا 1885، خدا مرده است. شما مردان بزرگی هستید. این خدا برای شما خطرناک است. تنها از زمانی که او در آرامگاهش دراز کشیده است، شما احیا شده اید. اکنون زمان بزرگترین روشنایی رسیده است؛ تنها در حال حاضر است که برترین انسانها فرمانروا هستند.نیچه مرگ ارزشهای سنتی و موانع اخلاقی جامعه مسیحیت و پتانسیل قوی افراد خلاق برای ایجاد ارزشهایی آزاد از محدودیت به وسیله «اخلاقیات گروهی» را اعلام کرد. هنگامی که بشر، انسان را از استانداردهای ارزشی بر اساس ایمان به وحی محروم کند، عقل خودبهخود از تعریف هر استاندارد مطلق ارزشی ناتوان می گردد.
ـ طبیعت و نقش جنسیت انسان
در مطالعات بالینی در رابطه با زنان مبتلا به حملات عصبی، زیگموند فروید کشف کرد که سرخوردگی جنسی بهطور مشترک ناشی از اختلالات روانی این افراد میباشد. با گذشت زمان، فروید نظریه تأکید بر شخصیت را با تعیین قدرت ناخودآگاه جنسی یا میل جنسی گسترش داد که فاکتور اصلی روحی انسان است و قویترین محرک، لذت جنسی می باشد. ضمیر یا هوشیاری، یک استعداد عقلی است که به دنبال انطباق نیازهای جنسی در محیط می باشد. شخصیت اخلاقی که ما آن را بهطور کلی به عنوان وجدان می شناسیم، مرکب از موانع والدینی و پاداش هایی است که در ما در طی سالهای شکل گیریمان، جداسازی و تفکیک شده است. در مورد تمدن غرب، خانواده های تکهمسر یک نهاد اجتماعی است که به لحاظ فرهنگی، تلاشی ناشی از جامعه پدرسالار برای کنترل تمایلات جنسی می باشد. تکهمسری محض می تواند باعث سرکوب جنسی گردد و در نتیجه باعث افزایش اختلالات روانی فردی و اجتماعی شود. مذهب به خودی خود توسط ذهن ناخودآگاه خلق شده است و یک توهم است که مشابه اختلالات روانی، توسط ذهن ناخودآگاه برای تقویت آداب و رسوم اجتماعی غالب ایجاد شده است. به عبارت دیگر، جامعه مردمسالار، خدای پدر را ایجاد کرد تا جایگزین چهره پدر دوران کودکی نماید و کنترل شخصیت اخلاقی را حفظ کند. در اینجا یکی از آثار فروید را نقل قول میکنیم که بعدها بهطور گسترده مورد تعبیر و تفسیر قرار گرفت: گرایش بخشی از تمدن به محدود کردن دوران زندگی جنسی، بهطور آشکار، کمتر از گرایش به گسترش فرهنگ واحد نیست.نظریه های فروید محبوبیت هایی را به دست آورد که باعث رشد این تفکر شد که سرکوب جنسی یک بیماری است و چیزی به نام اخلاقیات وجود ندارد. چنین تفکراتی ریشه در انقلاب جنسی سال 1960 دارد، جنبش های آزادی جنسی و همچنین بسیاری از ایده هایی که طرفدار سیاست تعلیم و تربیت روابط جنسی تا به امروز می باشد. در مفهومی کلی تر، نفوذ فراگیر مفاهیم محبوب فروید باعث ایجاد یک فضای عمومی شد که برای هر کسی تفسیر فساد و خیانت آسان میگردد و این امر منجر به بارداری نوجوانان و فروپاشی خانواده ها گردید.
ـ نهادینه شدن ایده های نسبیتی سکولار
حالا می خواهیم نگاه کوتاهی به این موضوع بیندازیم که نظریات مدرن، نهادهای بزرگ قرن بیست و یک آمریکا را تحت تأثیر قرار داده اند و به ایجاد جوّ فرهنگی و اخلاقی کمک کرده اند که باعث فروپاشی خانواده ها در سه دهه گذشته این قرن شده است.الف) دانشگاه
دانشگاه ها نقش محوری را در قرن بیست و یکم در جامعه آمریکا دارند. روزنامه نگاران ما، سیاست گذاران ما، وکلای ما، بوروکرات ها و دانشگاهیهای ما همه فرهیخته اند. همانطور که قبلاً تأکید شد، دانشگاههای قرن بیست و یک بر علم تأکید میکنند، رویکرد تجربی نه تنها در علوم پایه بلکه در علوم اجتماعی نیز به همان میزان مورد تأکید قرار گرفت. تحصیلات دانشگاهی شامل ایده های سکولار مدرنیسم می باشد. در حالی که در قرن هجدهم و نوزدهم، مهم ترین دانشگاههای ما که در ابتدا با عنوان حوزه و کلام تأسیس شد و به عنوان ملکه علوم دیده میشدند، به تدریج وضعیتشان تغییر کرد و با کمک های مالی دولت به منظور تحقیقات علمی و اجتماعی، به مکانی برای دانش و علوم اجتماعی تبدیل شدند. دانشجویان دانشگاهها یاد گرفتند که از طریق دیدگاه مدرن با تأکید بر ارزشهای نسبی و ماهیت سکولار انسان مدار به دنیا نگاه کنند. نیازی به گفتن ندارد که این ایده ها بر اخلاقیات شخصی آنها اثر گذاشت. علاوه بر این، فارغالتحصیلان، این عقاید را با خود به محل کارشان در آموزش و پرورش، رسانه ها و سیاست های عمومی منتقل کردند.ب) آموزش و پرورش عمومی
جان دیویی در دهه آخر قرن نوزدهم تا نیمه اول قرن بیستم زندگی می کرد. جان وست بروک نویسنده کتاب «جان دیویی و دموکراسی آمریکا» گفته است:اتفاق نظر افرادی که منتقد فلسفه اجتماعی دیویی هستند این است که وی تأثیر عمده ای بر ایدئولوژی لیبرالیسم مدرن داشت و عملگرایی دیویی، بنیان فلسفی این ایدئولوژی می باشد. دیویی بهویژه در زمینه آموزش و پرورش اثرگذار بوده است. رئیس بخش فلسفه، روانشناسی و آموزش و پرورش در دانشگاه شیکاگو در سالهای 1894 تا 1904، به شهرت مکتب دیویی کمک کرد. او مدرسه ای آزمایشگاهی را طراحی نمود تا وی تئوری های آموزشی و روانشناسی خود را گسترش دهد. دیویی در سال 1904 به دانشگاه کلمبیا رفت و تا سال 1930 که بازنشسته شد، در همانجا باقی ماند. اساتید دانشگاه کلمبیا، معلمان و اساتیدی را برای ایالات متحده و مدارس سراسر جهان آموزش دادند و فلسفه دیویی تأثیر عمده ای بر آموزش و پرورش گذاشت. دیویی با بیان عقاید آموزشی اش در سال 1897، اعلام کرد: «من باور دارم... معلمان نه تنها بر آموزش افراد بلکه در شکلگیری زندگی اجتماعی مناسب تأثیرگذار هستند... یک معلم خدمتگزار اجتماع است؛ چرا که برای حفظ مناسب نظم اجتماعی و تأمین رشد اجتماعی صحیح افراد تلاش می کند».
وست بروک می گوید: محکومیت دیویی (از نظر منتقدان) بازتاب عقاید وی است که میگوید: «آموزش و پرورش بنیان اساسی پیشرفت اجتماعی و اصلاحات است.» منطق خاصی برای این عقاید وجود دارد. در جایی که مدارس نقش مهمی در شکل گیری شخصیت کودکان جامعه دارند و در صورتی که برای چنین کاری طراحی شده باشند، می توانند جامعه را دگرگون نمایند. مدارس محیط نسبتاً کنترلشده ای را فراهم میآورند، و شرایط توسعه و رشد کودکان، بهطور مؤثری باعث شکل گیری این دوره می شود. در واقع اگر معلمان کارشان را به خوبی انجام دهند، بهندرت نیاز به هر نوع اصلاحاتی می باشد. راهنمایی و هدایت از طریق چنین مأموریتی، آموزش و پرورش عمومی آمریکا در قرن 21 را وسیلهای برای پیادهسازی و آزمایش آخرین نظریه اجتماعی از طریق دنیای آکادمیک سکولار تبدیل خواهد کرد.
ج) سیستم حقوقی
سیستم حقوقی نیز اثراتی داشته است. نه تنها قانون گذاری و سیاست اجرایی ما با سکولار شدن به شدت تحت تأثیر قرار گرفته اند، به نظر می رسد که نظریه های نسبیت در قضاوت، نقشِ اثرگذاری بر سیاستگذاران را از طریق نظریه های اجتماعی مدرن بر عهده گرفته است. اثباتگرایی حقوقی مقدمه ای است برای تفکرات حقوقی آمریکا که توسط اولیور وندل هولمز در سالهای 1841 تا 1935 بیان گردید. هولمز اظهار داشت که بشر آینده، انسان آمار و استاد اقتصاد خواهد بود. مورتون جی. هوروتز مورخ برجسته حقوقی اظهار داشت که: با کتاب از راه قانون هولمز، تفکرات حقوقی آمریکا در قرن بیستم، تحت فشار قرار گرفت. این زمانی بود که تفکرات حقوقی پیشرفته، صرف نظر از اعتقاد به مفاهیم حقوقی مستقل از سیاست و جدا از واقعیت اجتماعی، مورد انکار قرار گرفت. از سال 1930 تا سال 1970 شاهد رشد مکتب فکری رئالیسم قانونی و فعالیت های قضایی بودیم که در آن قضات بهطور فزاینده ای نقش خودشان را به عنوان داوران سیاست اجتماعی می دیدند و عقاید آنها درباره سیاست اجتماعی، بهطور مستقیم بر عقاید سکولار مدرن استوار بود.د) رسانه ها و صنعت سرگرمی
به همین ترتیب، نسل گذشته روزنامه نگاران، در رسانه های الکترونیکی یا چاپی، به دنبال تعریف یک نقش برای خودشان به عنوان شکل دهندگان سیاست که هدفمندانه به دنبال حقیقت در گزارشها هستند، بود. حتی هنگامی که «مدافعه روزنامه نگاری» مورد حمایت قرار نگرفت، پوشش خبری از طریق یک دیدگاه نسبیتی سکولار تحت تأثیر قرار گرفت. چنین چیزی در مطالعات متعدد اعضای رسانه ها مستند است. صنایع سرگرمی از جمله رمان، موسیقی و صنعت فیلم همانند عقاید نسبیت، سکولاریسم و آزادی جنسی مورد پسند عامه قرار گرفت و به فراگیری چنین عقایدی در فرهنگ ما کمک کرد.ه ) تبلیغات
در نهایت، مدیر توسعه بازاریابی انبوه، مدیسون اَوِنیو نظریه فروید را درباره جنسیت، به عنوان ابزاری برای فروش محصولات پذیرفت. «فروش روابط جنسی» به یک اصل جهانشمول تبدیل شده است و آمریکایی ها با میلیون ها تصویر وسوسهآمیز از روابط جنسی بمباران شدند.ـ نتایج تفکرات سکولار مدرن بر فرهنگ آمریکا
نتیجه این تحولات فرهنگی آمریکا چه بوده است. فرزندان ما در مدارس سکولاری رشد می یابند و ارزشهایی را یاد می گیرند که نسبی هستند. آنها حیوان هستند و نمی توانند تمایلات جنسی خود را کنترل کنند. به آنها وسایل پیشگیری از بارداری را می دهیم و برایشان آرزوی موفقیت می کنیم. آنها به دانشگاه میروند، جایی که از فشارهای والدین آزاد هستند و این عقاید را بیشتر تقویت میکند. ادراک ما از دنیا از طریق رسانه ها و به وسیله دیدگاههای نسبیتی سکولار تصفیه میشود و ما با تبلیغات و رسانه های سرگرم کننده بمباران می شویم. ارزشهای مدرنیسم، که در قرن 19 ایجاد شد، در پی به دست آوردن محبوبیت روشنفکران در اوایل این قرن و ثمرات نافذ آن در سالهای 1960 تا 1970 بود. انقلاب جنسی در 1960 یک حمله مستقیم به مفاهیم سنتی اخلاقیات، ازدواج و خانواده بود. یک نسل بعد، اثرات ویرانگر آن حمله در بسیاری از مسائل اجتماعی روز را شاهد بودیم.در چنین جوّی، جای تعجب ندارد که جوانان ما احساس می کنند، حق دارند قبل از ازدواج روابط جنسی داشته باشند. جای تعجب ندارد که میلیون ها نفر زن و شوهر بتوانند شکست در تعهد ازدواجشان را منطقی ببینند؟! در فرهنگی که اخلاقیات به عنوان یک عقیده شخصی دیده می شود، هیچ گونه نگرانی درباره خانواده هایی که در حال فروپاشی هستند، وجود ندارد و خشونت های خانگی و جرم و جنایت در حال افزایش است. شکی نیست که دانش مزایایی باورنکردنی را برای بشر فراهم آورده است. حمل و نقل و ارتباطات در دنیا بسیار آسان شده است. فنآوری، آسایش جهانی را ایجاد کرده است. علوم اجتماعی به نوبه خود برای ما مقدار زیادی از اطلاعات و بینش درباره طبیعت انسانی و تفکیک هایی ارزشمند برای مطالعه اقتصاد، جامعه و حتی ذهن بشر فراهم آورده است. اما در عین حال، معایب سکولاریته و نسبیت بر مبنای سکولاریسم مدرن باعث تضعیف بسیاری از اصولی شده که برای حفظ یک جامعه با ثبات ضروری می باشد. ریشه چنین معایبی در مفاهیمی همچون خدا وجود ندارد و یا ربطی به جامعه ندارد، نیست. اینکه انسان چیزی بیش از یک حیوان بسیار تکاملیافته نیست و ارزشهای اخلاقی، همگی نسبی هستند، ریشه مشکلات است.
ـ آمریکا نیاز به یک چشمانداز جدید دینی دارد
هاروی کوکس متخصص الهیات دانشگاه هاروارد، کسی که در سال 1960 کتاب «شهر سکولار» را نوشت، یک کتاب جدید با عنوان «شلیک از سمت خدا» را در سال 1995 منتشر نمود. این کتاب نتیجه چندین سال سفر در سراسر ایالت متحده و چهار قاره جهان و مطالعه رشد جنبش «پِنتی کاستال» می باشد. در مقدمه کتاب، کوکس ادعا می کند که امروزه این سکولاریته است نه معنویت که ممکن است به سمت انقراض پیش برود.یک رنسانس مذهبی در سراسر دنیا در حال رخ دادن است. ما در یک دوره تجدید حیات دینی هستیم، مسئله دیگر، «بیداری بزرگ» است، احیا و تجدید حیات مذهبی، همواره با خود تعهدات و خطراتی را به همراه داشته است. اما این دوره بر مبنای یک مقیاس جهانی، وجود دارد. شمار زیادی از مردم آماده یک تغییر و تحول هستند و به دنبال یک طرح امیدوارکننده برای زندگی می باشند. ارائه «طرح زندگی» چالشی است که ما با آن مواجه هستیم، در عین حال که به هزاره جدید نزدیک می شویم. این مسئولیت ما است که به بیان مفاهیمی بپردازیم که حقایق مذهبی را ارائه کند که بهطور همزمان در تورات و انجیل آمده است که شامل اصول مفید علمی نیز می باشد. ما نیاز به دفع استدلال های اشتباه سکولاریسم و تقویت وجدان مردمان، با مفهوم روشنی از جامعه سالم که عاشق خداوند است و خانواده در آن پایگاه مرکزی است، داریم. عقیده محوریت خداوند باید توسط عشقی که فراتر از نژاد، ملیت، مذهب، حرفه و یا وضعیت اقتصادی است، تقویت گردد. در صورتی که ما خانواده ها را اعاده کردیم، باید روشن کنیم که یک خانوده واقعی چیست، چگونه به دست می آید و چگونه در جامعه عمل می کند. با مسلح شدن به چنین ادراکی، پس از آن ما می توانیم روند تخریب اجتماع که جامعه ما را به ستوه آورده است، معکوس کنیم و کار به سمت تحقق جامعه، ملت و جهانی صلح آمیز و توأم با عشق پیش برود.
پی نوشت ها :
1 ـ Alex Colvin پژوهشگر مسائل اجتماعی
منبع: www.tparents.org/library/unification/talks/colvin/secular.htmمنبع:ماهنامه سیاحت غرب شماره 84
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}